تحلیلی بر کتاب «سوسیالیسم؛ درآمدی کوتاه» / مایکل نیومن/ انتشارات آگه
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، مجله گاه نقد در پنجمین شماره خود به تحلیل کتاب «سوسیالیسم؛ درآمدی کوتاه» اثر مایکل نیومن از انتشارات آگه پرداخته است که در ادامه آن را میخوانید.
نگاهی اجمالی
با وجود رویکردهای متکثر سوسیالیسم، چگونه میتوان مجموعۀ متنوعی در رویکرد و عمل را زیر عنوان سوسیالیسم جای داد؟ این سؤال آغازینی است که نیومن میکوشد بدان پاسخ دهد. گرایش به هر نوع برابری، مهمترین ویژگی سوسیالیسم است. اشارۀ ابتدایی کتاب به سوسیالیستهای اتوپیک، سپس آنارشیستهای چپ و سپس نقد ویرانگر مارکس به هر دوی این گروهها و بنیانگذاری مارکسیسم است. نیومن سپس مارکسیسم را در قامت بنیانگذار دولت شوروی به تصویر میکشد، جایی که کمونیسم عینیت مییابد و مسیر را برای جدایی سوسیالدموکراتها از کمونیستها باز میکند. شکلگیری جریانهای متأخر در چپ، پایانبخش کتاب اوست.
نیومن از تکثر ابتدایی سوسیالیسم آغاز میکند و وحدت نظریۀ سوسیالیسم با مارکسیسم را نشان میدهد و پایانبندی کتاب خود را نیز با ضعفهای نظریۀ مارکس در پاسخگویی به مسائل جدید و تکثر دوبارۀ چپ بیان میکند. این تکثر، هم باعث غنیترشدن نظریۀ چپ شده و هم آن را از وحدت دور کرده است. او در طرح پیشنهادی خود برای احیای چپ در روزگاری که نئولیبرالیسم همۀ قلمروها را از آن خود کرده است، مینویسد هر تئوری برابریخواهانهای باید کلیت تاریخ نظریۀ انتقادی را در نظر بگیرد و مسائلی مانند برنامهریزی و انترناسیونالیسم را بهگونهای عرضه کند که توانایی حل معضلات امروز را داشته باشد.
مروری تخصصی
با اوجگیری سرمایهداری اولیه، سوسیالیستهای اتوپیک (بنا به تعبیر مارکس) که اکثراً در فرانسه بودند، همچون اوئن و سنسیمون، از سرمایهداری اشتراکی یا جمعی بهجای انفرادی دفاع میکردند. وجهی از رمانتیسیسم نیز در سوسیالیستهای اولیه به چشم میخورد؛ بهنحوی که راه رهایی از سرمایهداری انفرادی را در کلونیهای خودبنیاد میدانستند که در مقابل ایدۀ بازار ملی یا جهانی سرمایهداری بود. همچنین تأکید بر برابری جنسیتی و مسئلۀ نابودی طبیعت نیز در این سوسیالیستهای اولیه به چشم میخورد.
نیومن آنارشیستها را دومین گروه برابریطلب معرفی میکند. پرودون و باکونین و اشتیرنر از بزرگان این دسته هستند. وجه مشترک همۀ آنارشیستها مبارزه علیه هر نوع اقتدار و از جمله دولت بود. تفاوت بارز آنارشیستها و مارکس، توجه به مسئلۀ دهقانان روستایی بود. این گروه در تقسیمبندی پرولتاریا و سرمایهدار مارکس جایی نداشتند و عملاً نقشی در تاریخ برای آنها در نظر گرفته نشده بود. نیومن به این مسئله اشاره نمیکند؛ اما توجه لنین به دهقانان روسی احتمالاً از طرح باکونین در نابودی سرمایهداری گرفته شده بود. وجه انتقادی دربارۀ بوروکراسی و قدرت و همین طور تشکیل سازمانهای خودگردان از جملۀ ایدههای آنارشیستها برای جامعۀ قرن بیستم بود که بدان توجه شد.
مارکس طرح نظری خود را با انتقاد به سوسیالیستهای اتوپیک و آنارشیستهایی همچون پرودون آغاز میکند. مارکس در نامۀ معروف برنامۀ گوتا نیز وجه تمایز اساسی نظریۀ خود را با سوسیالیستهای پیشین عنوان میکند. پس از مرگ مارکس یا اندکی پیش از مرگ او، احزاب سوسیالیست و کمونیست شکل گرفتند. در ابتدا چندان تفاوتی میان کمونیسم و سوسیالیسم وجود نداشت؛ اما نیومن اشاره میکند که با انقلاب ۱۹۱۷ و سرکوب مخالفان و شکلگیری دیکتاتوری لنین و سپس استالین، احزاب کمونیست بهعنوان طرفدار شوروی و احزاب سوسیالیست بهعنوان منتقد آن شناخته شدند.
نیومن فصل دوم خود را به بررسی این دو شاخۀ حزبی اختصاص میدهد: سوئد بهعنوان نمایندۀ سوسیالدموکراسی و کوبا بهعنوان نماینده کمونیسم. احزاب سوسیال، نهادهای لیبرال را بهعنوان مسیر تغییر پذیرفته بودند و چندان معتقد به کنش انقلابی نبودند. سوسیالدموکراتهای سوئدی از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۷۶ قدرت را از آن خود کردند و نوعی از جامعۀ رفاهی با بیشترین میزان برابری، توزیع مناسب بهداشت و آموزش و دموکراسی توافقی بهجای دموکراسی تودهای را از آن خود کردند. از ۱۹۷۶ بر اثر مشکلات داخلی و قدرتیابی نئولیبرالها و همچنین پیوستن سوئد به اتحادیۀ اروپا، عملاً از قدرت سوسیالدموکراتها در سوئد کاسته شد.
مایکل نیومن انقلاب کوبا را اساساً انقلابی کمونیستی نمیداند؛ بلکه اوضاع روز و وقایع پس از انقلاب کوبا را عاملی برای چرخش کوبا بهسمت کمونیسم بیان میکند. چهگوارا و کاسترو بهعنوان رهبران انقلابی، در پی طرحریزی اقتصادی اخلاقی بودند؛ بهنحوی که خدمات بیمانند پزشکی در کوبا را باید از جملۀ نتایج این اقتصاد اخلاقی دانست. نتیجۀ انقلاب کوبا پیشرفت چشمگیر خدمات پزشکی و آموزشی و همین طور قطع وابستگی در برخی حوزههای خاص بود. اما فشارهای دولت آمریکا و فروپاشی شوروی روندی از ضعف و انزوا را در کوبا ایجاد کرد. مرگ کاسترو در ۲۰۱۶ این وضعیت را وخیمتر کرد؛ اما هنوز نظام کمونیستی در کوبا قدرت دارد.
پیش از فروپاشی کمونیسم، سوسیالهای اروپای غربی با مسائل جدید روبهرو شدند. ضعفهای تئوری مارکس نیز عیانتر شد؛ بهنحوی که گرامشی بحث از ایدئولوژی را دلیل بقای سرمایهداری مطرح کرد و مارکوزه نیز پیشنهاد آزادیهای جنسی و اجتماعی داد. با وقوع اعتراضات آزادیخواهانۀ مه۱۹۶۸ و شورش علیه مناسبات سنتی، فمینیستها در اروپای غربی و آمریکا قدرت زیادی گرفتند. چپ جدید نیز سعی کرد با واردساختن برخی مفاهیم برابریخواهانه، این جریان فمینیست را از آن خود کند. ورود چپ به فمینیسم از آن جهت که نظریۀ انتقادی را غنیتر میساخت، با استقبال مواجه شد؛ اما ازسوی دیگر موجب انشقاق و تکثر در مارکسیستها شد. نیومن میگوید ایدههای دیگری نیز وجود داشتند که دقیقاً همین وضعیت متعارض را برای نظریۀ مارکسیستی به ارمغان آوردند؛ اما او صرفاً به جریان فمینیست و بومیگرایی (جنبش محیطزیست) اشاره میکند.
بهترشدن وضعیت رفاهی کارگران پس از طرح کینز، کاستهشدن از تعداد کارگران، ورود مسائل جدید همچون فمینیسم و قدرتیابی نئولیبرالیسم که با منهدمسازی تمامی تشکلهای کارگری و تمامی ساختارهای اجتماعی همراه بود، موجب ضعف مفرط سوسیالیسم شد؛ اما نیومن میگوید هنوز راه امیدی هست و شاید همین تکثر در نظریۀ چپ را بهجای ضعف باید نقطۀ رهایی در نظر گرفت؛ اما هر نوع بازاندیشی در نظریۀ چپ نیز باید از جایی آغاز شود که این تکثر به وحدت تبدیل شد، یعنی تئوری مارکس.
درآمدی تحلیلی
اساساً زمانی به تاریخنگاری یک ایده میپردازیم که آن ایده یا در اوج بلوغ باشد یا مرگش فرارسیده باشد. بیان تاریخ سوسیالیسم از آن جهت اهمیت دارد که چپ در فرایند تاریخی مبارزه علیه سرمایهداری، دچار انشقاق و تکثری اعجابانگیز شده و نقدهای بنیادین و تحولی خودش را از دست داده و نقدهای جزئی و متواضعانه را جای آنها نشانده است. در مرحلۀ ضعف، پرسش از خود یا پرسش از چرایی انحطاط رخ میدهد. این پرسش هراندازه عمیقتر و بنیادینتر باشد، راه برای احیا گشودهتر میشود. نیومن از آن جهت که پرسشی معاصر را در دل تاریخ نظریههای چپ وارسی کرده، کاری ارزشمند انجام داده است؛ اما در عین حال برای بررسی انحطاط نظریۀ چپ میتوانست بر نکات مهمتری دست بگذارد، مانند مکتب فرانکفورت و رخداد ۱۹۶۸. بیجهت نیست اگر طرح بحثهایی مانند آزادیهای جنسی توسط مارکوزه را موتور محرک سرمایهداری بدانیم. آزادیهای جنسی و شورش علیه ساختارهای سنتی عملاً هرگونه انسجام جمعی را از میان میبرد و فردانیت اتمیستی پس از آن، راه را برای نئولیبرالیسم خواهد گشود.
وجه دیگری که پیشتر بدان اشاره شد، نقدهای خرد به سرمایهداری بهجای نقدهای بنیادین است. این نقدها منجر به بازسازی یا اصلاح سرمایهداری شد و منطق سرمایه، خود را با این نقدها عملاً از ویرانی و بحرانهای ذاتی مصون نگه داشت. به همین جهت، شاید بتوان گفت چپ نو از ۱۹۷۰ به این سو خود باعث رشد سرمایهداری شده است. اشارۀ نیومن به این مسائل میتوانست پرسش آغازین و پاسخ نهایی او را جدیتر و عمیقتر کند.
برشی از کتاب
اگر مردم فقط برای خودشان و خانوادهشان تولید میکردند، هیچ استثماری وجود نداشت؛ چراکه در این صورت چیزی برای کارفرمایانی که فعالیت واقعی نداشتند، تولید نمیشد. اولین قدم برای استقرار مجدد روابط اقتصادی سالم در بین مردم آن بود که تمام ساختار موجودِ اعتبار و مبادله از بین برود.
سنسیمون و اوئن و فوریه، هرکدام فقط نقدی جزئی به جامعۀ موجود وارد کردند.
اقتصاد کوبا تا اواخر دهۀ ۱۹۸۰ در جایگاهی بسیار آسیبپذیر قرار گرفته بود: وابستگی تقریباً کامل به بلوک شوروی، اتکای بیش از حد به شکر، بدهکاری به جهان سرمایهداری و تعداد اندک محصولات رقابتی با بازده درآمدی زیاد.
دستاوردهای اجتماعی بر موفقیتهای اقتصادی متکی بود و پاسداشت این دستاوردها در زمان بیثباتیِ رشد اقتصادی بسیار مشکلتر شد.
فمینیستها و سبزها (جنبشهای متعدد دیگر)، هم بهصورت انفرادی و هم بهصورت جمعی، اشکال غالب سوسیالیسم را با مطرحکردن مسائلی اساسی دربارۀ کنش و نظریهاش به چالش کشیدند.